شب نوزدهم ماه رمضان با بچهها به مسجد محله رفتیم. ابتدا دعای جوشن کبیر خواندیم و سپس قرآن به سر گرفتیم. بعد هم من و فاطمه و رقیه جان بچهها را سرگرم کردیم. بچهها هم حسابی شیطنت میکردند. البته زحمت بیشتر را رقیه جان و فاطمه جان کشیدند. من هم لذت میبردم. وقتی برگشتیم خانه ساعت سه و پنجاه شده بود. جا انداختیم و خوابیدیم. خلاصه شب خوبی بود. باز هم مطمئنم شب بیست و یکم هم به خوبی شب نوزدهم خواهد بود. باز هم مطمئنم تکرار خواهد شد این اتفاقات خوب.