در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

سلام منِ هشتاد ساله؛

نمی‌دانم آیا در هشتاد سالگی داری به زندگیت ادامه می‌دهی یا نه. نمی‌دانم آیا دوقلوهایت تا آن موقع سر و سامان گرفته‌اند یا نه. نمی‌دانم آیا به پیچیدگی‌های زندگی خو گرفته‌ای. تا الان که خودت را در زندگی خیلی دست کم گرفته‌ای. دیگران هم تو را دست کم گرفته‌اند. این در زندگی طبیعی‌ست که وقتی خودت را دست پایین بگیری، دیگران هم تو را متقابلاً دست پایین بگیرند. 

منِ هشتاد ساله، 

زندگی در عین اینکه عادلانه است، به ناعادلانه‌ترین شکل ممکن ادامه دارد. زندگی با آنکه یک جاهایی با رحم و مروّت با تو رفتار می‌کند، جاهایی دیگر در زندگی با بی‌رحمی تمام از تو آدمی دیگر می‌سازد. 

منِ هشتاد ساله،

هیچ وقت در زندگی آدم بی‌رحمی نبوده‌ام. ولی گویا زندگی با ما سر ناسازگاری دارد. امیدوارم در هشتاد سالگی هم آدم بی‌رحمی نباشم. چرا که می‌دانم آدم‌ها در زندگی تا هشتاد سالگی و حتا بالاتر از این سن و سال هم دچار نوسانات شدید اخلاقی می‌شوند. امیدوارم فقط در آن سن به پختگی کامل برسم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۲۶
یک من

شب نوزدهم ماه رمضان با بچه‌ها به مسجد محله رفتیم. ابتدا دعای جوشن کبیر خواندیم و سپس قرآن به سر گرفتیم. بعد هم من و فاطمه و رقیه جان بچه‌ها را سرگرم کردیم. بچه‌ها هم حسابی شیطنت می‌کردند. البته زحمت بیشتر را رقیه جان و فاطمه جان کشیدند. من هم لذت می‌بردم. وقتی برگشتیم خانه ساعت سه و پنجاه شده بود. جا انداختیم و خوابیدیم. خلاصه شب خوبی بود. باز هم مطمئنم شب بیست و یکم هم به خوبی شب نوزدهم خواهد بود. باز هم مطمئنم تکرار خواهد شد این اتفاقات خوب. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۱۵
یک من

سال ۱۴۰۲ برایم سال افتضاحی بود. هیچ وقت فکر نمی‌کردم اینطور پیش برود. زندگی آن روی دیگرش را به من نشان بدهد.  هیچ امید به بهبودی ندارم. امیدوارم سال ۱۴۰۳ دیگر از این افتضاح تر نباشد. بتوانم بیشتر ورزش کنم، آشپزی کنم، روابطم را با دیگران بهبود ببخشم. علی‌الخصوص با آدمهایی که دوست‌شان دارم. امیدوارم در زمینه‌ی شغلی هم پیشرفت‌هایی حاصل بشود و از نظر اقتصادی هم اوضاع بهبود یابد. نه تنها این را برای خودم می‌خواهم، بلکه برای هموطنانم هم این آرزو را دارم. 

امیدوارم سال خوبی برای همه باشد و همه به آرزوهای خوب‌شان برسند. سال نو بر همگی مبارک. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۰۵
یک من

ما محصول انتخاب‌هایی هستیم که می‌کنیم. این انتخاب‌ها هستند که مسیر ما را در زندگی مشخص می‌کنند. برای همین است که می‌گویند مواظب انتخاب‌هایی که می‌کنیم باشیم. اگر من هم در زندگی درست انتخاب می‌کردم احتمالا الان مسیر درست‌تری را شاهدش بودم. شاهد چیزهایی در زندگی می‌بودم که می‌توانستم بیشتر وقتم را در آن مسیر بگذرانم و احتمالا زندگی روبه‌راه‌تری را پیش می‌گرفتم. به واقع برای مدت‌های زیادی حالم خوب نبود. خوب نبودم چون مسیر اشتباهی را در زندگی برگزیدم و فکر می‌کردم در آن مسیر موفق‌تر خواهم بود. اشتباه می‌کردم مثل همیشه. الان هم مطمئن نیستم کدام مسیر من را به موفقیت می‌رساند و کدام مسیر من را به قعر چاه می‌کشاند. وقتی آدم‌های اشتباهی در مسیر زندگیت برایت رسم‌الخط می‌کشند. تو را به قعر جهنم می‌کشانند و فقط در آنجا دست و پا می‌زنی تا خودت را به نوعی نجات دهی از آن جهنم کذایی که برای خودت ساخته‌ای، دیگر دل و دماغ این را هم نداری به مسیری دیگر ادامه دهی. شاید فکر می‌کنی برای هرچیزی دیر است. دیر است که کارهای مورد علاقه‌ات را انجام دهی. دیر است که مسیر مورد علاقه‌ات را دنبال کنی. دیر است که به ورزش مورد علاقت بپردازی. دیر است سبک پوشش خودت را داشته باشی. دیر است رژیم غذایی را که می‌خواستی داشته باشی. دیر است با کسانی در ارتباط باشی که دیگران تو را دیگر خودی نمی‌بینند و به چشم یک غریبه به تو نگاه می‌کنند، گویی از کره مریخ آمده‌ای. برای هرچیزی در این جهان دیر است. هر چیزی که باعث شود نگاه و مسیر تو تغییر کند. مسیر تو را به سمتی دیگر بکشاند و دستخوش تغییرات بسیار می‌شود. آنقدر که زندگی برای تو دیگر کافی نیست و یا حداقل به نظر نمی‌آید که کافی باشد.

روزهای زیادی است به عواطف و احساساتم بی‌توجه بوده‌ام. بی توجهی من باعث شده بعضی نکاتی که در زندگی برایم مهم بوده‌اند را از قلم بیاندازم و به چیزهایی که اصلا اهمیت ندارند توجه نشان دهم. 

اعتراف می‌کنم گاهی زیادی خود را و احساساتم را نادیده گرفته‌ام. خودم را کمتر از آن‌چیز که باید باشد پنداشته‌ام. به افکار و احساساتم ضربه‌ی بدی وارد کرده‌ام. گرچه می‌دانم این ضربه‌های روحی و زخم‌هایی که بهم وارد شده اساسا زمان می‌برد تا بهبود یابد، و در عین حال معتقدم باید کاری کرد، طوری که بتوانم آن را در جهت اصلاح خودم استفاده کنم. 

*حافظ عزیز

* لطفا بر من ببخشایید این متن را که نشان از آشفته حالی بنده است.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۰۳
یک من

یک. این روزها فقط به هر بهانه‌ای چنگ می‌اندازم تا زحمت‌های چند‌ساله‌ام را بر باد ندهم. هرچند که من مدت‌هاست متوجه شده‌ام هر چه برای این مرز و بوم زحمت بکشی فایده‌ای ندارد که ندارد! چقدر ورق پاره‌ها را برای رتبه‌بندی زیر و رو کردم تا بتوانم پولش کنم و به هرحال حق این بچه‌هایم را بدهم. آخر هم نمی‌دانستم شماره نامه‌ها و تاریخ همایش‌ها را کجا بزنم و منی که می‌خواستم فقط زود تمام شود فقط به این علت که خسته شده بودم. هیچی دیگه. آخرش همایش‌ها را هم نزدم. البته که فدای سر خودم و بچه‌هایم. به درک که اصلا نزدم. می‌زدم هم فرقی نمی‌کرد. مگر چقدر می‌خواهند به حقوق اضافه کنند؟ بین ۸۰۰ تا ۹۰۰ تومن. دیگر مهم نیست. مهم این است که فعلا دیگر نمی‌خواهم بهش فکر کنم. دیگر دوست ندارم ذهنم را برای این‌طور چیزهایی هم درگیر کنم. 

دو. خانوم مدیر فرموده‌اند برایشان ویدیویی بفرستم از تدریس خودم تا ببینند آیا می‌توانند من را در آن سمت قرار بدهند یا نه. می‌گفت تو نمی‌توانی. آن سال‌ها کلی شکایت داشتی و فلان و بهمان. کلی حرف زدیم در این زمینه. هرچند که همسرم می‌گوید قلاب سنگ است و بیخود وقتت را تلف نکن، اما می‌خواهم امتحانش کنم. شاید ایندفعه توانستم و من پر از ایراد توانستم و این دفعه تدریس بهتری از خودم ارائه دادم. 

سه. این روزها آنقدر کارهایم به هم گره خورده که فقط می‌خواهم زود تمام شود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۰۵
یک من
+ درخواستی که برای جابجایی مدرسه از متوسطه اول به متوسطه دوم نوشته بودم، پذیرفته نشد. دوست داشتم این اتفاق می‌افتاد. هنوز فکر می‌کنم اگر این درخواست را می‌پذیرفتند برای کسی مثل من بهتر می‌بود. به هرحال پذیرفته نشد و من با خودم فکر می‌کنم حتما حکمتی دارد.
++ حوالی ساعت هشت و نیم دیشب منتظر خانومی بودیم تا پرستاری بچه‌ها را به ایشان بسپاریم. زنگ در، همین حوالی، زده شد و ایشان به همراه خواهرشان و پسر بچه‌ای تشریف آوردند. صحبت‌ها زده شد و ایشان تشریف بردند. حالا قراره ما خبر بدهیم ایشان تشریف بیاورند یا خیر. به دلایلی که عرض خواهم کرد ایشان برای ما بهتر است. اولا ایشان سن‌شان بیشتر از خانومی هست که در واحد روبه‌رویی ما زندگی می‌کند. ایشان به نظر با تجربه‌تر می‌آیند. بچه‌های خودش را بزرگ کرده و فرستاده خانه‌ی بخت. واحد روبه‌رویی فقط دو بچه کوچک دارد که بچه‌ی بزرگ‌ترش مدارس باز شود می‌رود کلاس دوم. با توجه به حرف‌هایش متوجه شدم ایشان مدام دغدغه‌شان بود بچه‌اش را بفرستد مدرسه و صبح‌ها که پدرش نیست احتمالا او این‌کار را می‌کند. و شاید هم انجمن اولیا و مربیان او را به مدرسه دعوت کنند و او در آن موقع غیبت کند. این خانومی که دیشب تشریف آوردند اینگونه مسائل را نداشتند چرا که بچه‌هایشان بزرگ بودند. خانوم دیشب از نظر فرهنگی بیشتر به ما شباهت داشتند تا خانوم واحد روبه‌رویی. خانومی که دیشب تشریف آوردند زنی باتجربه و کاردان به نظر می‌رسیدند. در هر صورت، دوست دارم به دلایلی که عرض کردم خانومی که دیشب تشریف آوردند، مسئولیت پرستاری این بچه‌ها را برعهده بگیرد. 
+++ امروز فردا قرار است فرش‌ها را بدهیم قالی‌شویی بشویند. فرش‌ها آنقدر کثیف شده که دیگر از رنگ و رو افتاده‌اند. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۳۸
یک من

+ دوباره دارم همه‌چیز را از نو شروع می‌کنم. دیگر مثل قبل نیستم. این را بارها و بارها گفته‌ام. این دفعه دارم روی موفقیت‌های کوچک و بزرگم تمرکز می‌کنم. واقعا شبیه حتی دو سال پیش هم نیستم. گرچه بارها و بارها غبطه می‌خورم اگر آن موقع‌ها هم چیزهای بیشتری هم می‌دانستم، وضعیتم با الان فرق داشت. دیگر از من گذشته است بخواهم یک‌سری چیزها را درست کنم، اگر بخواهم درست‌شان کنم ممکن است خراب‌تر از چیزی که هست بشود. پس فعلا روی داشته‌هایم تمرکز می‌کنم. گرچه خیلی چیزها را از دست داده‌ام، ولی فعلا سعی می‌کنم به همین چیزها بسنده کنم. 

++ مهراد و مهرسا روز به روز دارند بزرگ‌تر می‌شوند. متاسفانه هنوز یاد نگرفته‌اند جیش‌شان را بگویند. مهرسا یاد گرفته بود. او هم وقتی دید مهراد هنوز جیش‌ش را نمی‌گوید، بنای تنبلی را گذاشت. همه‌ی دوقلوها با هم فرق می‌کنند. به دستانتان توجه کنید. آیا پنج انگشت یکی است؟ خیر. دوقلوها هم حتی ظاهرشان با هم فرق دارد. ظاهرشان، علایقشان، نوع نگاهشان به زندگی. هیچ دوقلویی کاملا شبیه هم نیست. 

+++ قرار است یکی بیاید برای پرستاری از بچه‌ها که وقتی خانه نیستم کسی باشد ازشان مراقبت کند. فردا ساعت ۴ بعدازظهر ایشان تشریف می‌آورند. استرس دارم. اگر بچه‌ها را در غیاب ما بترساند چه، اگر بهشان درست حسابی نرسد چه، اگر آنها را با دارو بخواباند و برود دنبال کارش چه، از همه بدتر این است که بیاید و وارد زندگی خصوصی تو شود و از همه چیز سر در بیاورد. یک خانوم هم با دو بچه‌اش آمدند که به هر حال هنوز نتوانسته‌ایم قطعی تصمیم بگیریم. 

++++ درخواست نوشته‌ام برای جابجایی از متوسطه اول به متوسطه دوم فنی حرفه‌ای/کاردانش. فردا قرار است همسرم آن را به آموزش و پرورش ببرد. حالا ببینیم آیا با این درخواست موافقت می‌شود یا خیر. دوست دارم موافقت شود چرا که برای من بسیار مناسب است و با شرایطم جور در میاید. همین که دیگر با دانش‌آموزان متوسطه اول سر وکار ندارم. درست که دانش‌آموزان فنی‌حرفه‌ای زیاد اهل درس خواندن نیستند و به مقدار زیاد سروگوش‌شان می‌جنبد. ولی خب چند درس میدهم. بعدش اصلا آنجا برایم بهتر است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۵۲
یک من

+ چرا دیگه مثل قبل نیستم. قبل از دوران مادریم؛ قبل از دوران همسر بودنم. یادم نمیاد قبل‌ش چه جوری بودم. راستش رو بخواهی، یادم هست؛ ولی دیگه هم دوست ندارم به اون دوران برگردم. نه برای اینکه اون دوران بد بودند، یا چیز دیگری ...، بلکه فقط به این دلیل که نقش فعلی‌م که همان مادری کردن است را بیشتر دوست دارم. واقعا بهترین دوران عمرم را می‌گذرانم و برای همین از خدا همیشه شاکر خواهم بود که به من فهماند این نقش جزء یکی از اصولی‌ترین نقش‌های زندگی‌م بوده است. 

++ خدایا صد هزار مرتبه شکرت... که هر چه‌قدر شکرت را به جای بیاورم کم است. خدایا شکرت. خدایا شکرت دو تا فرشته به ما دادی. دو تا فرشته‌ی آسمانی. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۱ ، ۰۴:۵۶
یک من

چقدر تنها هستم. چقدر ما آدم‌های تنهایی هستیم. چقدر زود شکست را می‌پذیریم. در عین حال چقدر زود به همه‌چیز عادت می‌کنیم. ما آدم‌های تنها و شکست پذیرِ به همه‌چیز زود عادت کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۴۹
یک من

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما


ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما


در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما


عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما


روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما


با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما


تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۲۲
یک من

این روزها که در گیر نوشتن صفحات صبحگاهی هستم و روز به روز دارد حالم را بهتر می‌کند. هر روز که می‌گذرد، سه صفحه یا بیشتر صفحات صبحگاهی را می‌نویسم. شده مشق این روزهایم. حالم را کمی بهتر می‌کند با آنکه گاهی اوقات که پر حرف‌ترم از سه صفحه هم تجاوز می‌کند؛ می‌رسد به چهار یا پنج صفحه در روز، ولی خودم را حسابی در این دفتر خالی می‌کنم. قبل از آنکه بچه‌ها از خواب بیدار شوند. ذهنم پر از دردهای ناگفته است که برای هیچ‌کس بازگو نکرده‌ام. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۲
یک من

الان یک عدد آدم با چشمان پف‌کرده هستم که از شب قبل تا الان نخوابیدم و دو مرتبه نشستم و وبلاگ نوشتم. درحالیکه هر دو مرتبه هم پاک شد. من هم حال ندارم دو مرتبه بنویسم. خوابم میاد و چشم‌هایم و سرم دیگر سنگین شده است. به همین‌سوی چراغ قسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۳۷
یک من
یک. امروز رفتم دندانپزشکی. آن را جراحی کرد. گفت دندان عقلت رو باید زودتر می‌کشیدی همان هم به دندان بغلی خورده و دارد ریشه آن را هم خراب می‌کند. خلاصه هر دو رو برایم درست کرد. یه گاز استریل هم روش گذاشته و گفت بهم فقط محکم روش رو فشار بده. تف نکن هرگز. دشمنت همان تف کردن است. و مقداری دارو هم برایم نوشته که آنها را مصرف کنم. و البته باید نوشیدنی سرد فقط مصرف کنم. حالا بعدش فقط آمدم کمی خوابیدم و دارم روی گاز استریل رو محکم فشار میدم که خدای نکرده دردم نیاد. چون خیلی بهم سفارش کرد و گفت قبل از اینکه درد بگیره باید حواست بهش باشه. 
دو. یه خانومی رو دیدم که با بچه‌اش اومده بود دندونپزشکی. این خانومه معلوم بود خیلی مهربون و صبور بود که حتا بچه‌ی نوجوانش را تحمل کرد که با وجود اینکه کلی نق زد که زودتر پاشو بریم و نمی‌مونم و از این جور حرفا. ولی تحملش کرد. چند دقیقه بعد پدرش آمد که ظاهرا معلم هست و در شهر ما هم من و هم پدر شوهرم او را می‌شناختیم. بعدش هم خانوم به دکتر دندونپزشک سفارش کرد یه آهنگی در حین جراحی بزارن تا این دختر گوش کند. خلاصه کیف کردم که اینقدر پرستیژشان بالا بود. کمتر کسی از این کارها در حق دختر نوجوانشان می‌کنند.
سه. خوشم میاد که از گذشته‌ها کم کم دارم فاصله می‌گیرم و به من فعلی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم. آنقدر که دیگر یادی ازشان نکنم و بگذارم با همان سرعت از ذهنم محو شوند. گذشته‌ها فقط به درد همان گذشته‌ها می‌خورند. آدم باید ازشان چراغی بسازد برای آینده. گذشته‌ها را فقط باید ازشان درس گرفت. به هیچ درد دیگری نمی‌خورند. نباید آن را در ذهن پررنگ کرد. نباید از آن سد ساخت. طوری که عبور کردن از آن هم مشکل بشود.  
چهار. خیلی جدی‌تر از گذشته دارم به وبلاگ‌نویسی فکر می‌کنم. از بلاگ نوشتن خوشم میاد. تنها چیزی‌ست که می‌توانم خودم را بدون سانسور ارائه بدهم. وبلاگ‌نویسی یک مزیت بزرگ دارد و آن هم این است که آدم خودش را می‌تواند فارغ از چیزی که در جامعه هست خود را به شکل کاملا درست بروز دهد. نه دیگر خودسانسوری وجود دارد و نه چیزی دیگر.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۵۰
یک من
همه خوابیده‌اند. دوست دارم چند خطی بنویسم و بعد آن را در وبلاگم منتشر کنم سپس با خیال راحت بخوابم. از صبح که از خواب برمی‌خیزم تا شب نمی‌دانم زمانم چطوری سپری می‌شود. در طی روز خیلی کم پیش می‌آید استراحت کنم. همیشه هم به خودم فحش میدهم آب و دونت کم بود دوقلو اوردنت برای چی بود. همه هم سن سالانم الان دارند برای خودشان عشق دنیا را می‌کنند. به سفرهای مختلف می‌روند. یا حداقل یک دانه بچه دارند و راحت به امور بچه می‌رسند. بهترین تفریحات و بهترین حال خوب را دارند. تو هنوز داری آه و ناله می‌کنی کمرم درد می‌کند. کف پایم درد می‌کند از بس صبح تا شب سرپایم و فلان. گرچه دوست ندارم و درست هم نیست آه و ناله‌هایم را هم بر همگان آشکار کنم ولی بدانید و آگاه باشید دوقلو بزرگ کردن از سخت‌ترین کارهاست. در این راه فقط باید صبور باشید و به نیروهای غیبی امیدوار! آگاه باشید خدا در همه حال با صابران است. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۵۰
یک من

دارم به این فکر می‌کنم که از چه بنویسم. هیچ به ذهنم نمی‌آید. می‌دانی چیست؟ به ذهنم چیزهایی متبادر می‌شود اما خیلی زود محو می‌شوند. دوست دارم بنویسم از عشقم به شما دوقلوهای عزیزم که بهترین اتفاق زندگیم بودید و دوباره زندگیمان را پر از مهر و صفا کردید. عاشقتان هستم تا همیشه. در خانه‌ی ما شما همیشه معروف می‌شوید به دوقلوهای افسانه‌ای. همان کارتون جذابی که مثل شما دختر و پسر بودند و دستانشان را به هم می‌دادند و اتفاقات محیرالعقولی می‌افتاد. این کارتون را وقتی بزرگ‌تر شدید به شما نشان خواهم داد و به شما خواهم گفت تا مدت‌های مدید ما شما را به همین نام می‌خواندیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۱ ، ۰۴:۵۸
یک من