ساعت ۱۲ و ۵۰ دقیقه نیمه شب است. یعنی به عبارتی حدودا ۱۰ دقیقه به یک مانده است. به شدت خسته هستم. خوابم میاد. اما نمیخواهم که بخوابم. میخواهم بنویسم. میخواهم بنویسم روزهای زیادی بود که از اطرافیانم دلگیر بودم و هر کار میکردم، آرام نمیشدم. دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم. دلم هیچ چیز نمیخواست. همین الانش هم اینگونهام. دلم میخواهد بیشتر توی خودم باشم. در دنیای خودم سیر کنم. دلم میخواهد کمی با خودم مهربانتر باشم. کمی خودم را دوست داشته باشم. کمی به خودم و نیازهایم توجه کنم.
خانهای خریداری کردهایم. خوشبختانه داریم خانه را تمیز میکنیم. خانهی بدی نیست. یک خانهی ویلایی در نزدیکی خانهی مادر شوهرم ایناست. یعنی همسایهی دیوار به دیوار مادرشوهرم اینها هستیم. دلم میخواهد هر چه زودتر به خانهی جدید برویم.
چند روز آینده با بچهها و مامانم اینها به شمال میرویم. میخواهم این بار حسابی خوش بگذرانم. شاید هم اوقاتم را فقط با... بگذرانم. به هر حال باز هم خوش میگذرد.