در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

۵ مطلب با موضوع «مادرانگی‌هایم» ثبت شده است

آنه عزیز

چهارشنبه‌، ۱۳ تیر ۱۴۰۳

سلام آنه عزیز،

من هم‌اکنون که این نامه را می‌نویسم؛ در موقعیت زمانی و مکانی متفاوتی با تو هستم.‌ دلم می‌خواست از چیزهای متفاوتی برایت بنویسم. از اینکه مادر شده‌ام. مادر دو کودک شیطان. شیطان و بازیگوش. دلم می‌خواست از دنیای مادری‌ام برایت بنویسم. از وقتی مادر شده‌ام خیلی چیزها تغییر کرده. خیلی کارها انجام شده. خیلی اتفاقات افتاده که دلم می‌خواهد سر فرصت از همه‌شان برایت بنویسم.


  • یک من

یعنی مادر خوبی هستم؟!

شنبه‌، ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
مدتی است بچه‌ها را در مهد ثبت‌نام کرده‌ام. می‌خواهم وقت‌هایی که سرکار هستم خیالم راحت باشد. خیالم که راحت باشد، با آسودگی خاطر بیشتری سرکار می‌روم. کاش مادری بودم که شاغل نبود. این برای خودم هم سخت است. سخت است بچه‌ها را مهد ببرم، خودم هم سرکار بروم.
از آن طرف دلم می‌خواست با بچه‌ها وقت بیشتری می‌گذراندم. با آنکه نصف وقت بیشترم را برای بچه‌ها می‌گذارم ولی حس می‌کنم کافی نیست. دوست دارم بیشتر از اینها وقت بگذارم. 
البته وقت‌هایی هم پیش می‌آید، خودم، کل مادرانگی‌هایم را زیر سوال می‌برم. آیا مادر خوبی هستم؟
  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۰۳ ، ۰۷:۴۹
  • یک من

شکر خدای عزوجل

پنجشنبه‌، ۲۷ مرداد ۱۴۰۱

+ چرا دیگه مثل قبل نیستم. قبل از دوران مادریم؛ قبل از دوران همسر بودنم. یادم نمیاد قبل‌ش چه جوری بودم. راستش رو بخواهی، یادم هست؛ ولی دیگه هم دوست ندارم به اون دوران برگردم. نه برای اینکه اون دوران بد بودند، یا چیز دیگری ...، بلکه فقط به این دلیل که نقش فعلی‌م که همان مادری کردن است را بیشتر دوست دارم. واقعا بهترین دوران عمرم را می‌گذرانم و برای همین از خدا همیشه شاکر خواهم بود که به من فهماند این نقش جزء یکی از اصولی‌ترین نقش‌های زندگی‌م بوده است. 

++ خدایا صد هزار مرتبه شکرت... که هر چه‌قدر شکرت را به جای بیاورم کم است. خدایا شکرت. خدایا شکرت دو تا فرشته به ما دادی. دو تا فرشته‌ی آسمانی. 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ مرداد ۰۱ ، ۰۴:۵۶
  • یک من

از مصائب دوقلو بزرگ کردن (۱)

سه شنبه‌، ۴ مرداد ۱۴۰۱
همه خوابیده‌اند. دوست دارم چند خطی بنویسم و بعد آن را در وبلاگم منتشر کنم سپس با خیال راحت بخوابم. از صبح که از خواب برمی‌خیزم تا شب نمی‌دانم زمانم چطوری سپری می‌شود. در طی روز خیلی کم پیش می‌آید استراحت کنم. همیشه هم به خودم فحش میدهم آب و دونت کم بود دوقلو اوردنت برای چی بود. همه هم سن سالانم الان دارند برای خودشان عشق دنیا را می‌کنند. به سفرهای مختلف می‌روند. یا حداقل یک دانه بچه دارند و راحت به امور بچه می‌رسند. بهترین تفریحات و بهترین حال خوب را دارند. تو هنوز داری آه و ناله می‌کنی کمرم درد می‌کند. کف پایم درد می‌کند از بس صبح تا شب سرپایم و فلان. گرچه دوست ندارم و درست هم نیست آه و ناله‌هایم را هم بر همگان آشکار کنم ولی بدانید و آگاه باشید دوقلو بزرگ کردن از سخت‌ترین کارهاست. در این راه فقط باید صبور باشید و به نیروهای غیبی امیدوار! آگاه باشید خدا در همه حال با صابران است. 
  • ۰ نظر
  • ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۵۰
  • یک من

بهترین اتفاق زندگیم

پنجشنبه‌، ۳۰ تیر ۱۴۰۱

دارم به این فکر می‌کنم که از چه بنویسم. هیچ به ذهنم نمی‌آید. می‌دانی چیست؟ به ذهنم چیزهایی متبادر می‌شود اما خیلی زود محو می‌شوند. دوست دارم بنویسم از عشقم به شما دوقلوهای عزیزم که بهترین اتفاق زندگیم بودید و دوباره زندگیمان را پر از مهر و صفا کردید. عاشقتان هستم تا همیشه. در خانه‌ی ما شما همیشه معروف می‌شوید به دوقلوهای افسانه‌ای. همان کارتون جذابی که مثل شما دختر و پسر بودند و دستانشان را به هم می‌دادند و اتفاقات محیرالعقولی می‌افتاد. این کارتون را وقتی بزرگ‌تر شدید به شما نشان خواهم داد و به شما خواهم گفت تا مدت‌های مدید ما شما را به همین نام می‌خواندیم.

 

 

  • یک من