در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

۱۶ مطلب با موضوع «نقطه سر خط» ثبت شده است

چند خط برای...

دوشنبه‌، ۲۵ تیر ۱۴۰۳

دیگر زندگی نمی‌کنم. باز هم سکوت هم‌نشین خانه‌ام شده است. گویا با خودم هم قهرم. فکر می‌کردم با ازدواج مشکلاتم حل خواهد شد. نشده. دارد روز به روز بدتر می‌شود. اوضاع مالی خوب نیست. مشکلات عاطفی سر جایشان هستند. روز به روز دارد مدیریت بچه‌ها سخت‌تر می‌شود. 

خلاصه اش اینکه داریم به زوال نزدیک‌تر می‌شویم. 

  • یک من

سال‌هاست دارم چیزهایی رو تحمل می‌کنم که نباید تحمل می‌کردم. اگر زندگی کمی روی خوش به من نشان می‌داد وضعم از الان بهتر می‌بود. نه اینکه آن را تماماً به حساب شانس بگذارم. چون می‌دانم هیچ وقت به شانس معتقد نبودم و نیستم. فقط ای کاش جوری دیگر رفتار می‌کردم، جوری دیگر اتفاقات را برای خودم پیش می‌بردم که زندگی آن روی دیگرش را هم بهم نشان می‌داد. 

  • یک من

کسی را که مثل هیچ‌کس نیست

پنجشنبه‌، ۲۴ خرداد ۱۴۰۳

وقتی که زندگی من

هیچ چیز نبود

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم

باید، باید، باید

دیوانه وار دوست بدارم

کسی را که مثل هیچ کس نیست


فروغ فرخزاد

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۱۷
  • یک من

روزهای خوب خواهند آمد

چهارشنبه‌، ۱۶ خرداد ۱۴۰۳

هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزگارم این بشه که الان دارم. همیشه چیزهایی که آدم تصور می‌کنه نمیشه. امیدوارم این روزها هم بگذرند و جایشان را به روزهای بهتری بدهند. 


  • ۱ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۴
  • یک من

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

سه شنبه‌، ۱۵ خرداد ۱۴۰۳

چقدر بعضی آدم‌ها در مقابل فهمیدن مقاومت می‌کنند!

  • ۰ نظر
  • ۱۵ خرداد ۰۳ ، ۱۶:۵۵
  • یک من

این نیز بگذرد

جمعه‌، ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

از صبح که از خواب بلند شدم حس خوبی ندارم. دلم گرفته. با اینکه می‌دانم این هم می‌گذرد. نسبت به اطرافیانم بدبین شده‌ام. البته این مال خیلی وقت پیش است. حالا بیشتر از همیشه این حس را دارم. البته کاری از دستم بر نمی‌آید.

زیادی به خودم غرّه بودم. فکر می‌کردم می‌توانم جهان اطرافم را تغییر بدهم. این کار حضرت فیل است. خودم را درک نمی‌کنم. از خیلی چیزها عقب افتاده‌ام. واقعا می‌گویم. 

این روزها بیشتر از همیشه حس می‌کنم نسبت به خیلی چیزها عقب مانده‌ام. کاش حرفش/حرف‌هایش را باور می‌کردم. اگر حرف‌هایی را که راجع به آدم‌ها می‌زد، باور می‌کردم؛ احتمالا جوری دیگر اوضاعم می‌بود.

واقعا حس آدم‌هایی را دارم که پر از استیصال هستند. همه‌اش برمی‌گردد به گذشته‌های دور. گذشته‌هایی که اصلا دلم نمی‌خواهد بهشان برگردم. مرور گذشته‌ها را هم دوست ندارم. باعث می‌شود حس بدی به خودم و اطرافیانم پیدا کنم. 


  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۳ ، ۱۴:۰۷
  • یک من

!شب نوزدهم ماه مبارک!

شنبه‌، ۱۱ فروردين ۱۴۰۳

شب نوزدهم ماه رمضان با بچه‌ها به مسجد محله رفتیم. ابتدا دعای جوشن کبیر خواندیم و سپس قرآن به سر گرفتیم. بعد هم من و فاطمه و رقیه جان بچه‌ها را سرگرم کردیم. بچه‌ها هم حسابی شیطنت می‌کردند. البته زحمت بیشتر را رقیه جان و فاطمه جان کشیدند. من هم لذت می‌بردم. وقتی برگشتیم خانه ساعت سه و پنجاه شده بود. جا انداختیم و خوابیدیم. خلاصه شب خوبی بود. باز هم مطمئنم شب بیست و یکم هم به خوبی شب نوزدهم خواهد بود. باز هم مطمئنم تکرار خواهد شد این اتفاقات خوب. 


  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۰۳ ، ۱۰:۱۵
  • یک من

ای سال بد بری که دیگه برنگردی!

چهارشنبه‌، ۱ فروردين ۱۴۰۳

سال ۱۴۰۲ برایم سال افتضاحی بود. هیچ وقت فکر نمی‌کردم اینطور پیش برود. زندگی آن روی دیگرش را به من نشان بدهد.  هیچ امید به بهبودی ندارم. امیدوارم سال ۱۴۰۳ دیگر از این افتضاح تر نباشد. بتوانم بیشتر ورزش کنم، آشپزی کنم، روابطم را با دیگران بهبود ببخشم. علی‌الخصوص با آدمهایی که دوست‌شان دارم. امیدوارم در زمینه‌ی شغلی هم پیشرفت‌هایی حاصل بشود و از نظر اقتصادی هم اوضاع بهبود یابد. نه تنها این را برای خودم می‌خواهم، بلکه برای هموطنانم هم این آرزو را دارم. 

امیدوارم سال خوبی برای همه باشد و همه به آرزوهای خوب‌شان برسند. سال نو بر همگی مبارک. 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۰۵
  • یک من

ما محصول انتخاب‌هایی هستیم که می‌کنیم. این انتخاب‌ها هستند که مسیر ما را در زندگی مشخص می‌کنند. برای همین است که می‌گویند مواظب انتخاب‌هایی که می‌کنیم باشیم. اگر من هم در زندگی درست انتخاب می‌کردم احتمالا الان مسیر درست‌تری را شاهدش بودم. شاهد چیزهایی در زندگی می‌بودم که می‌توانستم بیشتر وقتم را در آن مسیر بگذرانم و احتمالا زندگی روبه‌راه‌تری را پیش می‌گرفتم. به واقع برای مدت‌های زیادی حالم خوب نبود. خوب نبودم چون مسیر اشتباهی را در زندگی برگزیدم و فکر می‌کردم در آن مسیر موفق‌تر خواهم بود. اشتباه می‌کردم مثل همیشه. الان هم مطمئن نیستم کدام مسیر من را به موفقیت می‌رساند و کدام مسیر من را به قعر چاه می‌کشاند. وقتی آدم‌های اشتباهی در مسیر زندگیت برایت رسم‌الخط می‌کشند. تو را به قعر جهنم می‌کشانند و فقط در آنجا دست و پا می‌زنی تا خودت را به نوعی نجات دهی از آن جهنم کذایی که برای خودت ساخته‌ای، دیگر دل و دماغ این را هم نداری به مسیری دیگر ادامه دهی. شاید فکر می‌کنی برای هرچیزی دیر است. دیر است که کارهای مورد علاقه‌ات را انجام دهی. دیر است که مسیر مورد علاقه‌ات را دنبال کنی. دیر است که به ورزش مورد علاقت بپردازی. دیر است سبک پوشش خودت را داشته باشی. دیر است رژیم غذایی را که می‌خواستی داشته باشی. دیر است با کسانی در ارتباط باشی که دیگران تو را دیگر خودی نمی‌بینند و به چشم یک غریبه به تو نگاه می‌کنند، گویی از کره مریخ آمده‌ای. برای هرچیزی در این جهان دیر است. هر چیزی که باعث شود نگاه و مسیر تو تغییر کند. مسیر تو را به سمتی دیگر بکشاند و دستخوش تغییرات بسیار می‌شود. آنقدر که زندگی برای تو دیگر کافی نیست و یا حداقل به نظر نمی‌آید که کافی باشد.

روزهای زیادی است به عواطف و احساساتم بی‌توجه بوده‌ام. بی توجهی من باعث شده بعضی نکاتی که در زندگی برایم مهم بوده‌اند را از قلم بیاندازم و به چیزهایی که اصلا اهمیت ندارند توجه نشان دهم. 

اعتراف می‌کنم گاهی زیادی خود را و احساساتم را نادیده گرفته‌ام. خودم را کمتر از آن‌چیز که باید باشد پنداشته‌ام. به افکار و احساساتم ضربه‌ی بدی وارد کرده‌ام. گرچه می‌دانم این ضربه‌های روحی و زخم‌هایی که بهم وارد شده اساسا زمان می‌برد تا بهبود یابد، و در عین حال معتقدم باید کاری کرد، طوری که بتوانم آن را در جهت اصلاح خودم استفاده کنم. 

*حافظ عزیز

* لطفا بر من ببخشایید این متن را که نشان از آشفته حالی بنده است.


  • ۱ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۰۳
  • یک من

من از آن روز که در بند توام آزادم

سه شنبه‌، ۱۵ شهریور ۱۴۰۱

یک. این روزها فقط به هر بهانه‌ای چنگ می‌اندازم تا زحمت‌های چند‌ساله‌ام را بر باد ندهم. هرچند که من مدت‌هاست متوجه شده‌ام هر چه برای این مرز و بوم زحمت بکشی فایده‌ای ندارد که ندارد! چقدر ورق پاره‌ها را برای رتبه‌بندی زیر و رو کردم تا بتوانم پولش کنم و به هرحال حق این بچه‌هایم را بدهم. آخر هم نمی‌دانستم شماره نامه‌ها و تاریخ همایش‌ها را کجا بزنم و منی که می‌خواستم فقط زود تمام شود فقط به این علت که خسته شده بودم. هیچی دیگه. آخرش همایش‌ها را هم نزدم. البته که فدای سر خودم و بچه‌هایم. به درک که اصلا نزدم. می‌زدم هم فرقی نمی‌کرد. مگر چقدر می‌خواهند به حقوق اضافه کنند؟ بین ۸۰۰ تا ۹۰۰ تومن. دیگر مهم نیست. مهم این است که فعلا دیگر نمی‌خواهم بهش فکر کنم. دیگر دوست ندارم ذهنم را برای این‌طور چیزهایی هم درگیر کنم. 

دو. خانوم مدیر فرموده‌اند برایشان ویدیویی بفرستم از تدریس خودم تا ببینند آیا می‌توانند من را در آن سمت قرار بدهند یا نه. می‌گفت تو نمی‌توانی. آن سال‌ها کلی شکایت داشتی و فلان و بهمان. کلی حرف زدیم در این زمینه. هرچند که همسرم می‌گوید قلاب سنگ است و بیخود وقتت را تلف نکن، اما می‌خواهم امتحانش کنم. شاید ایندفعه توانستم و من پر از ایراد توانستم و این دفعه تدریس بهتری از خودم ارائه دادم. 

سه. این روزها آنقدر کارهایم به هم گره خورده که فقط می‌خواهم زود تمام شود. 

  • ۰ نظر
  • ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۰۵
  • یک من