هنوز میتوانیم شاد باشیم
یک. وقتی جایی به مناسبتی میرویم و مهرسا را با خودم میبَرَم مثل بچهها از او بیشتر ذوقزده میشوم. از در که میخواهیم بیرون برویم گویی بهترین اتفاق زندگیم را دارم تجربه میکنم. من مهرسا را خیلی دوست دارم. مهراد را هم. مهرسا را شاید به این علت که چند دقیقه از مهراد بزرگتر است بیشترتر دوست میدارم. مثلا همین چند وقت پیش بود که با مهرسا و مهراد به مناسبت روز معلم و افطاری ما را به مدرسه ..... دعوت کردند. دست همکار عزیزم درد نکند. جای شما دوستان هم خالی. مراسم خیلی خوبی بود. معلمان و خانوادههاشان و دانشآموزان هم تشریف داشتند. به معلمان تشویقیهاشان را دادند. دانشآموزان بعد از افطاری در مراسم بسیار شادی کردند. عکس گرفتند. خلاصه فکر میکنم هم به دانشآموزان و هم به معلمان خوش گذشته باشد. به ما هم خوش گذشت. اصلا وقتی به بچهها خوش میگذرد، ما هم با شادی آنها شاد میشویم. تو گویی به ما خوش گذشته باشد. شادی مسریست. وقتی کسی از ته دل شاد باشد، وقتی کسی شادی را بپرا کند، شما هم با شادیاش شاد میشوی.
دو. علاوه بر آن همکار دیگرمان ما را به باغویلای خودشان در .... بُردند. آنجا فقط خودمان بودیم. خوبیش این بود دانشآموزان نبودند و فقط جمع همکاران بودند. دو همکار مرد هم به همراه خانوادهشان بودند. همکار دیگرمان خانوادهاش در منطقهای دیگر زندگی میکردند بنابراین تنها آمدند، و البته با همکار دیگرمان آمده بودند. یکی دو ساعت بعد از ناهار، این همکاران رفتند و جمع زنانه شد. جای شما مجدد خالی بود. حسابی مراسم خودمانی شد. و گفتیم و خندیدیم و شادی کردیم. البته دو جا هم اشکمان را درآوردند. گویی در این مراسمات باید از گذشتگان رفته هم یادی شود. یکی از همکاران گویا به همراه همسر محترمشان به حج واجب میرود. در آنجا متوجه میشوند مادرش به رحمت خدا رفته. البته این را همهی همسفرانشان متوجه میشوند. و قصد داشتند به همکارم و همسرش تا پایان سفر چیزی نگویند. و در آخر حج متوجه میشوند. خیلی خیلی خلاصه میگویم. داستانش مفصل است. فقط میخواستم بدانید که داستان از چه قرار بوده. با تعریف کردن ایشان همکار دیگرم هم یاد شوهرش میافتد که ایشان هم به تازگی فوت کرده. همکار دیگرم هم میخواست راجع به پدرش که به تازگی فوت شده بود صحبت کند که با خنده گفتند تو دیگه ترو خدا اشک ما رو در نیار. و بله اینجوری شد که دیگر بیخیال گذشتگان رفته شدند و اینگونه شد که هر همکار با همکار دیگر صحبت میکرد. مراسم تا ساعت هفت هفت و نیم طول کشید. مهرسا هم با دختر همکارم دوست شده بود و با او بازی میکرد. و واقعا هم به مهرسا هم خوش گذشت.
سه. خدا رو شکر که واقعا خوش گذشت و اینکه دیگر گویا کرونا هم تمام شده. همه میتوانیم دوباره دور هم جشن بگیریم، در دورهمیها شرکت کنیم، به مهمانیهای خانوادگی برویم.
- ۰۱/۰۲/۲۲