ای نامه که میروی به سویش...
سلام
میخواهم برای اولین بار نامهای سرگشاده برایت بنویسم، ای عزیزترینم. حالا که دارم برایت مینویسم دلم بیشتر میخواهد مروری داشته باشم بر گذشتهای ناخوش احوال که آن هم یادی از آن گذشته نه چندان دور و پر فراز و نشیب کنم که در دل ثانیه ثانیهاش غم و محنت و رنج نهفته است. حتی اگر سالها بگذرد، باز، خاطرات تلخ، اثرات خودشان را برجای میگذارند. هرچقدر هم انکارشان کنی، باز تو را روانپریشتر و مضطربتر خواهد کرد. خاطرات تلخ را نه میشود در سینه محبوس نگه داشت و نه انکارشان کرد. اصلا خاطرات را - چه خوب و چه بد را - باید به باد گفت. شاید باد آن را راحتتر بتواند هضم کند.
به هرحال، او که آدم نیست. گفتم آدم. پس بگذار بگویم این آدم است که خاطرات تلخ را به راحتی نمیتواند هضم کند. اگر در سینهاش آنها را محبوس دارد به زودی غمباد میگیرد، به طوری که دچار فلج مغزی میشود. مثل من که سالها با خودم اینها را این طرف و آن طرف میبردم. همانطور که متوجهاش شده بودم فقط داشتم خودم را بابت آنها اذیت میکردم. به هر حال متوجه شدم باید در موردش حرف بزنم یا آنها را بنویسم تا بیشتر از این به خودم آسیب نرساندهام.
پس مجدد سلام میکنم خدمت عزیزترین شخص زندگیم که این همه به من آسیب رساند و دم نزدم. قطعا مقصر اول و آخرش خودم هستم که دم نزدم. میدانم. میدانم که اگر زودتر از اینها دم زده بودم این همه به من برچسبهای رنگاوارنگ نچسبانیده شده بود. الان احتمالا وضعیت بهتری داشتم و زندگی بهتری را تجربه میکردم.
عزیزترینم دیگر خوشبختانه نمیخواهم مثل گذشتهها باشم و کوتاه بیایم. ولی نه... خودم را دیگر بهتر میشناسم و میدانم مثل تو موجودی آزارگر نیستم. و میدانم آدمی نیستم که بخواهم تلافی کنم. اگر میخواستم تلافی کنم تا حالا هزاران برابر بهتر از تو این کار را میکردم.
خوب یا بد من همین کسی هستم که میبینی. نه آزاری برای کسی دارم و نه حتی قصد تلافی دارم. فقط میخواهم کمی من را به حال خودم رها کنی تا کمی بتوانم خودم را پیدا کنم. تا کمی خودم باشم. تا کمی زیبا اندیشی را تمرین کنم. تا کمی خود را از زاویه دید دیگران ببینم. باور کن اگر این اجازه را به من بدهی، اگر این امکان را به من بدهی، بهتر از اینی خواهم بود که خودت برای من در نظر گرفتهای.
بهترینم اینها را هم ننوشتهام تا بگویم تو برایم کم گذاشتهای. اینها را نوشتم که بگویم من هم مقصرم که در این رابطه، من هم، کم گذاشتهام، و اینکه به رابطه نصفه نیمهمان کم، بها دادهام. البته که تو هم قصورت از من بیشترتر است که با این وجود انتظار داشتم بزرگمنشتر از این حرفها باشی که مینمایی؛ ولی نبودی و نیستی و نخواهی بود. بیشتر از این از تو انتظار نمیرود. نمیرود که نمیرود.
سخن را کوتاه میکنم؛ امیدوارم فقط آگاه باشی که چه میکنی؛ و چگونه خودت و دنیایت را به تباهی میکشانی.