تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
سه شنبه، ۴ مرداد ۱۴۰۱
یک. امروز رفتم دندانپزشکی. آن را جراحی کرد. گفت دندان عقلت رو باید زودتر میکشیدی همان هم به دندان بغلی خورده و دارد ریشه آن را هم خراب میکند. خلاصه هر دو رو برایم درست کرد. یه گاز استریل هم روش گذاشته و گفت بهم فقط محکم روش رو فشار بده. تف نکن هرگز. دشمنت همان تف کردن است. و مقداری دارو هم برایم نوشته که آنها را مصرف کنم. و البته باید نوشیدنی سرد فقط مصرف کنم. حالا بعدش فقط آمدم کمی خوابیدم و دارم روی گاز استریل رو محکم فشار میدم که خدای نکرده دردم نیاد. چون خیلی بهم سفارش کرد و گفت قبل از اینکه درد بگیره باید حواست بهش باشه.
دو. یه خانومی رو دیدم که با بچهاش اومده بود دندونپزشکی. این خانومه معلوم بود خیلی مهربون و صبور بود که حتا بچهی نوجوانش را تحمل کرد که با وجود اینکه کلی نق زد که زودتر پاشو بریم و نمیمونم و از این جور حرفا. ولی تحملش کرد. چند دقیقه بعد پدرش آمد که ظاهرا معلم هست و در شهر ما هم من و هم پدر شوهرم او را میشناختیم. بعدش هم خانوم به دکتر دندونپزشک سفارش کرد یه آهنگی در حین جراحی بزارن تا این دختر گوش کند. خلاصه کیف کردم که اینقدر پرستیژشان بالا بود. کمتر کسی از این کارها در حق دختر نوجوانشان میکنند.
سه. خوشم میاد که از گذشتهها کم کم دارم فاصله میگیرم و به من فعلی نزدیک و نزدیکتر میشوم. آنقدر که دیگر یادی ازشان نکنم و بگذارم با همان سرعت از ذهنم محو شوند. گذشتهها فقط به درد همان گذشتهها میخورند. آدم باید ازشان چراغی بسازد برای آینده. گذشتهها را فقط باید ازشان درس گرفت. به هیچ درد دیگری نمیخورند. نباید آن را در ذهن پررنگ کرد. نباید از آن سد ساخت. طوری که عبور کردن از آن هم مشکل بشود.
چهار. خیلی جدیتر از گذشته دارم به وبلاگنویسی فکر میکنم. از بلاگ نوشتن خوشم میاد. تنها چیزیست که میتوانم خودم را بدون سانسور ارائه بدهم. وبلاگنویسی یک مزیت بزرگ دارد و آن هم این است که آدم خودش را میتواند فارغ از چیزی که در جامعه هست خود را به شکل کاملا درست بروز دهد. نه دیگر خودسانسوری وجود دارد و نه چیزی دیگر.
- ۰۱/۰۵/۰۴