در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

۱۶ مطلب با موضوع «نقطه سر خط» ثبت شده است

آشفته بازار ذهنم!

چهارشنبه‌، ۲ شهریور ۱۴۰۱
+ درخواستی که برای جابجایی مدرسه از متوسطه اول به متوسطه دوم نوشته بودم، پذیرفته نشد. دوست داشتم این اتفاق می‌افتاد. هنوز فکر می‌کنم اگر این درخواست را می‌پذیرفتند برای کسی مثل من بهتر می‌بود. به هرحال پذیرفته نشد و من با خودم فکر می‌کنم حتما حکمتی دارد.
++ حوالی ساعت هشت و نیم دیشب منتظر خانومی بودیم تا پرستاری بچه‌ها را به ایشان بسپاریم. زنگ در، همین حوالی، زده شد و ایشان به همراه خواهرشان و پسر بچه‌ای تشریف آوردند. صحبت‌ها زده شد و ایشان تشریف بردند. حالا قراره ما خبر بدهیم ایشان تشریف بیاورند یا خیر. به دلایلی که عرض خواهم کرد ایشان برای ما بهتر است. اولا ایشان سن‌شان بیشتر از خانومی هست که در واحد روبه‌رویی ما زندگی می‌کند. ایشان به نظر با تجربه‌تر می‌آیند. بچه‌های خودش را بزرگ کرده و فرستاده خانه‌ی بخت. واحد روبه‌رویی فقط دو بچه کوچک دارد که بچه‌ی بزرگ‌ترش مدارس باز شود می‌رود کلاس دوم. با توجه به حرف‌هایش متوجه شدم ایشان مدام دغدغه‌شان بود بچه‌اش را بفرستد مدرسه و صبح‌ها که پدرش نیست احتمالا او این‌کار را می‌کند. و شاید هم انجمن اولیا و مربیان او را به مدرسه دعوت کنند و او در آن موقع غیبت کند. این خانومی که دیشب تشریف آوردند اینگونه مسائل را نداشتند چرا که بچه‌هایشان بزرگ بودند. خانوم دیشب از نظر فرهنگی بیشتر به ما شباهت داشتند تا خانوم واحد روبه‌رویی. خانومی که دیشب تشریف آوردند زنی باتجربه و کاردان به نظر می‌رسیدند. در هر صورت، دوست دارم به دلایلی که عرض کردم خانومی که دیشب تشریف آوردند، مسئولیت پرستاری این بچه‌ها را برعهده بگیرد. 
+++ امروز فردا قرار است فرش‌ها را بدهیم قالی‌شویی بشویند. فرش‌ها آنقدر کثیف شده که دیگر از رنگ و رو افتاده‌اند. 
  • ۰ نظر
  • ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۳۸
  • یک من

یک گزارش از فعالیت روزانه

سه شنبه‌، ۱ شهریور ۱۴۰۱

+ دوباره دارم همه‌چیز را از نو شروع می‌کنم. دیگر مثل قبل نیستم. این را بارها و بارها گفته‌ام. این دفعه دارم روی موفقیت‌های کوچک و بزرگم تمرکز می‌کنم. واقعا شبیه حتی دو سال پیش هم نیستم. گرچه بارها و بارها غبطه می‌خورم اگر آن موقع‌ها هم چیزهای بیشتری هم می‌دانستم، وضعیتم با الان فرق داشت. دیگر از من گذشته است بخواهم یک‌سری چیزها را درست کنم، اگر بخواهم درست‌شان کنم ممکن است خراب‌تر از چیزی که هست بشود. پس فعلا روی داشته‌هایم تمرکز می‌کنم. گرچه خیلی چیزها را از دست داده‌ام، ولی فعلا سعی می‌کنم به همین چیزها بسنده کنم. 

++ مهراد و مهرسا روز به روز دارند بزرگ‌تر می‌شوند. متاسفانه هنوز یاد نگرفته‌اند جیش‌شان را بگویند. مهرسا یاد گرفته بود. او هم وقتی دید مهراد هنوز جیش‌ش را نمی‌گوید، بنای تنبلی را گذاشت. همه‌ی دوقلوها با هم فرق می‌کنند. به دستانتان توجه کنید. آیا پنج انگشت یکی است؟ خیر. دوقلوها هم حتی ظاهرشان با هم فرق دارد. ظاهرشان، علایقشان، نوع نگاهشان به زندگی. هیچ دوقلویی کاملا شبیه هم نیست. 

+++ قرار است یکی بیاید برای پرستاری از بچه‌ها که وقتی خانه نیستم کسی باشد ازشان مراقبت کند. فردا ساعت ۴ بعدازظهر ایشان تشریف می‌آورند. استرس دارم. اگر بچه‌ها را در غیاب ما بترساند چه، اگر بهشان درست حسابی نرسد چه، اگر آنها را با دارو بخواباند و برود دنبال کارش چه، از همه بدتر این است که بیاید و وارد زندگی خصوصی تو شود و از همه چیز سر در بیاورد. یک خانوم هم با دو بچه‌اش آمدند که به هر حال هنوز نتوانسته‌ایم قطعی تصمیم بگیریم. 

++++ درخواست نوشته‌ام برای جابجایی از متوسطه اول به متوسطه دوم فنی حرفه‌ای/کاردانش. فردا قرار است همسرم آن را به آموزش و پرورش ببرد. حالا ببینیم آیا با این درخواست موافقت می‌شود یا خیر. دوست دارم موافقت شود چرا که برای من بسیار مناسب است و با شرایطم جور در میاید. همین که دیگر با دانش‌آموزان متوسطه اول سر وکار ندارم. درست که دانش‌آموزان فنی‌حرفه‌ای زیاد اهل درس خواندن نیستند و به مقدار زیاد سروگوش‌شان می‌جنبد. ولی خب چند درس میدهم. بعدش اصلا آنجا برایم بهتر است. 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۵۲
  • یک من

درد مشترک ما آدم‌های دردمند تنها...

يكشنبه‌، ۲۳ مرداد ۱۴۰۱

چقدر تنها هستم. چقدر ما آدم‌های تنهایی هستیم. چقدر زود شکست را می‌پذیریم. در عین حال چقدر زود به همه‌چیز عادت می‌کنیم. ما آدم‌های تنها و شکست پذیرِ به همه‌چیز زود عادت کن.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۰۱ ، ۰۹:۴۹
  • یک من

این روزها که می‌گذرند...

پنجشنبه‌، ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

این روزها که در گیر نوشتن صفحات صبحگاهی هستم و روز به روز دارد حالم را بهتر می‌کند. هر روز که می‌گذرد، سه صفحه یا بیشتر صفحات صبحگاهی را می‌نویسم. شده مشق این روزهایم. حالم را کمی بهتر می‌کند با آنکه گاهی اوقات که پر حرف‌ترم از سه صفحه هم تجاوز می‌کند؛ می‌رسد به چهار یا پنج صفحه در روز، ولی خودم را حسابی در این دفتر خالی می‌کنم. قبل از آنکه بچه‌ها از خواب بیدار شوند. ذهنم پر از دردهای ناگفته است که برای هیچ‌کس بازگو نکرده‌ام. 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۲
  • یک من

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

چهارشنبه‌، ۵ مرداد ۱۴۰۱

الان یک عدد آدم با چشمان پف‌کرده هستم که از شب قبل تا الان نخوابیدم و دو مرتبه نشستم و وبلاگ نوشتم. درحالیکه هر دو مرتبه هم پاک شد. من هم حال ندارم دو مرتبه بنویسم. خوابم میاد و چشم‌هایم و سرم دیگر سنگین شده است. به همین‌سوی چراغ قسم. 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۳۷
  • یک من

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

سه شنبه‌، ۴ مرداد ۱۴۰۱
یک. امروز رفتم دندانپزشکی. آن را جراحی کرد. گفت دندان عقلت رو باید زودتر می‌کشیدی همان هم به دندان بغلی خورده و دارد ریشه آن را هم خراب می‌کند. خلاصه هر دو رو برایم درست کرد. یه گاز استریل هم روش گذاشته و گفت بهم فقط محکم روش رو فشار بده. تف نکن هرگز. دشمنت همان تف کردن است. و مقداری دارو هم برایم نوشته که آنها را مصرف کنم. و البته باید نوشیدنی سرد فقط مصرف کنم. حالا بعدش فقط آمدم کمی خوابیدم و دارم روی گاز استریل رو محکم فشار میدم که خدای نکرده دردم نیاد. چون خیلی بهم سفارش کرد و گفت قبل از اینکه درد بگیره باید حواست بهش باشه. 
دو. یه خانومی رو دیدم که با بچه‌اش اومده بود دندونپزشکی. این خانومه معلوم بود خیلی مهربون و صبور بود که حتا بچه‌ی نوجوانش را تحمل کرد که با وجود اینکه کلی نق زد که زودتر پاشو بریم و نمی‌مونم و از این جور حرفا. ولی تحملش کرد. چند دقیقه بعد پدرش آمد که ظاهرا معلم هست و در شهر ما هم من و هم پدر شوهرم او را می‌شناختیم. بعدش هم خانوم به دکتر دندونپزشک سفارش کرد یه آهنگی در حین جراحی بزارن تا این دختر گوش کند. خلاصه کیف کردم که اینقدر پرستیژشان بالا بود. کمتر کسی از این کارها در حق دختر نوجوانشان می‌کنند.
سه. خوشم میاد که از گذشته‌ها کم کم دارم فاصله می‌گیرم و به من فعلی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم. آنقدر که دیگر یادی ازشان نکنم و بگذارم با همان سرعت از ذهنم محو شوند. گذشته‌ها فقط به درد همان گذشته‌ها می‌خورند. آدم باید ازشان چراغی بسازد برای آینده. گذشته‌ها را فقط باید ازشان درس گرفت. به هیچ درد دیگری نمی‌خورند. نباید آن را در ذهن پررنگ کرد. نباید از آن سد ساخت. طوری که عبور کردن از آن هم مشکل بشود.  
چهار. خیلی جدی‌تر از گذشته دارم به وبلاگ‌نویسی فکر می‌کنم. از بلاگ نوشتن خوشم میاد. تنها چیزی‌ست که می‌توانم خودم را بدون سانسور ارائه بدهم. وبلاگ‌نویسی یک مزیت بزرگ دارد و آن هم این است که آدم خودش را می‌تواند فارغ از چیزی که در جامعه هست خود را به شکل کاملا درست بروز دهد. نه دیگر خودسانسوری وجود دارد و نه چیزی دیگر.
  • ۰ نظر
  • ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۵۰
  • یک من