چیزی ندارم بگویم
این روزها به شدت خوابم میآید. همیشه احساس خستگی و بیحالی دارم و واقعا دوست دارم آنقدر وقت آزاد داشتم که پشت سر هم چند ساعتی را میخوابیدم.
همیشه با خودم فکر میکردم اگر مامان بشم برای بچهام این کار را میکنم یا آن کار را میکنم. حالا مامان شدهام. اما هنوز هم مامان خوبی نیستم. هیچوقت در هیچچیز خوب نبودهام. حالا که فکرش را میکنم نقشهای زیادی را در زندگی تقبل کردهام. اما واقعا به اندازه کافی خوب نبودهام. نه فرزند خوبی برای والدینم، نه دانشآموز و دانشجوی خوبی بودهام و نه حتا همسر خوبی هستم و نه حتا خواهر خوبی برای خواهر و برادرانم، و اینکه حتا نقش معلمیام را هم به درستی اجرا نمیکنم و واقعا در هیچ نقشی به اندازه کافی خوب نیستم.
می،خواهم و دوست دارم در نقشهایی که بهم سپرده میشود خوب باشم ولی باز هم، آنطور که باید و شاید، از پسش بر نمیآیم. خستهام و خوابم میآید. فعلا بروم و استراحتی کنم که این خواب هم غنیمت است.
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۰۰ ، ۰۶:۳۹