در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

من از آن روز که در بند توام آزادم

سه شنبه‌، ۱۵ شهریور ۱۴۰۱

یک. این روزها فقط به هر بهانه‌ای چنگ می‌اندازم تا زحمت‌های چند‌ساله‌ام را بر باد ندهم. هرچند که من مدت‌هاست متوجه شده‌ام هر چه برای این مرز و بوم زحمت بکشی فایده‌ای ندارد که ندارد! چقدر ورق پاره‌ها را برای رتبه‌بندی زیر و رو کردم تا بتوانم پولش کنم و به هرحال حق این بچه‌هایم را بدهم. آخر هم نمی‌دانستم شماره نامه‌ها و تاریخ همایش‌ها را کجا بزنم و منی که می‌خواستم فقط زود تمام شود فقط به این علت که خسته شده بودم. هیچی دیگه. آخرش همایش‌ها را هم نزدم. البته که فدای سر خودم و بچه‌هایم. به درک که اصلا نزدم. می‌زدم هم فرقی نمی‌کرد. مگر چقدر می‌خواهند به حقوق اضافه کنند؟ بین ۸۰۰ تا ۹۰۰ تومن. دیگر مهم نیست. مهم این است که فعلا دیگر نمی‌خواهم بهش فکر کنم. دیگر دوست ندارم ذهنم را برای این‌طور چیزهایی هم درگیر کنم. 

دو. خانوم مدیر فرموده‌اند برایشان ویدیویی بفرستم از تدریس خودم تا ببینند آیا می‌توانند من را در آن سمت قرار بدهند یا نه. می‌گفت تو نمی‌توانی. آن سال‌ها کلی شکایت داشتی و فلان و بهمان. کلی حرف زدیم در این زمینه. هرچند که همسرم می‌گوید قلاب سنگ است و بیخود وقتت را تلف نکن، اما می‌خواهم امتحانش کنم. شاید ایندفعه توانستم و من پر از ایراد توانستم و این دفعه تدریس بهتری از خودم ارائه دادم. 

سه. این روزها آنقدر کارهایم به هم گره خورده که فقط می‌خواهم زود تمام شود. 

  • یک من

آشفته بازار ذهنم!

چهارشنبه‌، ۲ شهریور ۱۴۰۱
+ درخواستی که برای جابجایی مدرسه از متوسطه اول به متوسطه دوم نوشته بودم، پذیرفته نشد. دوست داشتم این اتفاق می‌افتاد. هنوز فکر می‌کنم اگر این درخواست را می‌پذیرفتند برای کسی مثل من بهتر می‌بود. به هرحال پذیرفته نشد و من با خودم فکر می‌کنم حتما حکمتی دارد.
++ حوالی ساعت هشت و نیم دیشب منتظر خانومی بودیم تا پرستاری بچه‌ها را به ایشان بسپاریم. زنگ در، همین حوالی، زده شد و ایشان به همراه خواهرشان و پسر بچه‌ای تشریف آوردند. صحبت‌ها زده شد و ایشان تشریف بردند. حالا قراره ما خبر بدهیم ایشان تشریف بیاورند یا خیر. به دلایلی که عرض خواهم کرد ایشان برای ما بهتر است. اولا ایشان سن‌شان بیشتر از خانومی هست که در واحد روبه‌رویی ما زندگی می‌کند. ایشان به نظر با تجربه‌تر می‌آیند. بچه‌های خودش را بزرگ کرده و فرستاده خانه‌ی بخت. واحد روبه‌رویی فقط دو بچه کوچک دارد که بچه‌ی بزرگ‌ترش مدارس باز شود می‌رود کلاس دوم. با توجه به حرف‌هایش متوجه شدم ایشان مدام دغدغه‌شان بود بچه‌اش را بفرستد مدرسه و صبح‌ها که پدرش نیست احتمالا او این‌کار را می‌کند. و شاید هم انجمن اولیا و مربیان او را به مدرسه دعوت کنند و او در آن موقع غیبت کند. این خانومی که دیشب تشریف آوردند اینگونه مسائل را نداشتند چرا که بچه‌هایشان بزرگ بودند. خانوم دیشب از نظر فرهنگی بیشتر به ما شباهت داشتند تا خانوم واحد روبه‌رویی. خانومی که دیشب تشریف آوردند زنی باتجربه و کاردان به نظر می‌رسیدند. در هر صورت، دوست دارم به دلایلی که عرض کردم خانومی که دیشب تشریف آوردند، مسئولیت پرستاری این بچه‌ها را برعهده بگیرد. 
+++ امروز فردا قرار است فرش‌ها را بدهیم قالی‌شویی بشویند. فرش‌ها آنقدر کثیف شده که دیگر از رنگ و رو افتاده‌اند. 
  • یک من

یک گزارش از فعالیت روزانه

سه شنبه‌، ۱ شهریور ۱۴۰۱

+ دوباره دارم همه‌چیز را از نو شروع می‌کنم. دیگر مثل قبل نیستم. این را بارها و بارها گفته‌ام. این دفعه دارم روی موفقیت‌های کوچک و بزرگم تمرکز می‌کنم. واقعا شبیه حتی دو سال پیش هم نیستم. گرچه بارها و بارها غبطه می‌خورم اگر آن موقع‌ها هم چیزهای بیشتری هم می‌دانستم، وضعیتم با الان فرق داشت. دیگر از من گذشته است بخواهم یک‌سری چیزها را درست کنم، اگر بخواهم درست‌شان کنم ممکن است خراب‌تر از چیزی که هست بشود. پس فعلا روی داشته‌هایم تمرکز می‌کنم. گرچه خیلی چیزها را از دست داده‌ام، ولی فعلا سعی می‌کنم به همین چیزها بسنده کنم. 

++ مهراد و مهرسا روز به روز دارند بزرگ‌تر می‌شوند. متاسفانه هنوز یاد نگرفته‌اند جیش‌شان را بگویند. مهرسا یاد گرفته بود. او هم وقتی دید مهراد هنوز جیش‌ش را نمی‌گوید، بنای تنبلی را گذاشت. همه‌ی دوقلوها با هم فرق می‌کنند. به دستانتان توجه کنید. آیا پنج انگشت یکی است؟ خیر. دوقلوها هم حتی ظاهرشان با هم فرق دارد. ظاهرشان، علایقشان، نوع نگاهشان به زندگی. هیچ دوقلویی کاملا شبیه هم نیست. 

+++ قرار است یکی بیاید برای پرستاری از بچه‌ها که وقتی خانه نیستم کسی باشد ازشان مراقبت کند. فردا ساعت ۴ بعدازظهر ایشان تشریف می‌آورند. استرس دارم. اگر بچه‌ها را در غیاب ما بترساند چه، اگر بهشان درست حسابی نرسد چه، اگر آنها را با دارو بخواباند و برود دنبال کارش چه، از همه بدتر این است که بیاید و وارد زندگی خصوصی تو شود و از همه چیز سر در بیاورد. یک خانوم هم با دو بچه‌اش آمدند که به هر حال هنوز نتوانسته‌ایم قطعی تصمیم بگیریم. 

++++ درخواست نوشته‌ام برای جابجایی از متوسطه اول به متوسطه دوم فنی حرفه‌ای/کاردانش. فردا قرار است همسرم آن را به آموزش و پرورش ببرد. حالا ببینیم آیا با این درخواست موافقت می‌شود یا خیر. دوست دارم موافقت شود چرا که برای من بسیار مناسب است و با شرایطم جور در میاید. همین که دیگر با دانش‌آموزان متوسطه اول سر وکار ندارم. درست که دانش‌آموزان فنی‌حرفه‌ای زیاد اهل درس خواندن نیستند و به مقدار زیاد سروگوش‌شان می‌جنبد. ولی خب چند درس میدهم. بعدش اصلا آنجا برایم بهتر است. 

  • یک من