در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

۷ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

شکر خدای عزوجل

پنجشنبه‌، ۲۷ مرداد ۱۴۰۱

+ چرا دیگه مثل قبل نیستم. قبل از دوران مادریم؛ قبل از دوران همسر بودنم. یادم نمیاد قبل‌ش چه جوری بودم. راستش رو بخواهی، یادم هست؛ ولی دیگه هم دوست ندارم به اون دوران برگردم. نه برای اینکه اون دوران بد بودند، یا چیز دیگری ...، بلکه فقط به این دلیل که نقش فعلی‌م که همان مادری کردن است را بیشتر دوست دارم. واقعا بهترین دوران عمرم را می‌گذرانم و برای همین از خدا همیشه شاکر خواهم بود که به من فهماند این نقش جزء یکی از اصولی‌ترین نقش‌های زندگی‌م بوده است. 

++ خدایا صد هزار مرتبه شکرت... که هر چه‌قدر شکرت را به جای بیاورم کم است. خدایا شکرت. خدایا شکرت دو تا فرشته به ما دادی. دو تا فرشته‌ی آسمانی. 

  • یک من

درد مشترک ما آدم‌های دردمند تنها...

يكشنبه‌، ۲۳ مرداد ۱۴۰۱

چقدر تنها هستم. چقدر ما آدم‌های تنهایی هستیم. چقدر زود شکست را می‌پذیریم. در عین حال چقدر زود به همه‌چیز عادت می‌کنیم. ما آدم‌های تنها و شکست پذیرِ به همه‌چیز زود عادت کن.

  • یک من

شعری از حافظ عزیز

پنجشنبه‌، ۲۰ مرداد ۱۴۰۱

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما


ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما


در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما


عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما


روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما


با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما


تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

  • یک من

این روزها که می‌گذرند...

پنجشنبه‌، ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

این روزها که در گیر نوشتن صفحات صبحگاهی هستم و روز به روز دارد حالم را بهتر می‌کند. هر روز که می‌گذرد، سه صفحه یا بیشتر صفحات صبحگاهی را می‌نویسم. شده مشق این روزهایم. حالم را کمی بهتر می‌کند با آنکه گاهی اوقات که پر حرف‌ترم از سه صفحه هم تجاوز می‌کند؛ می‌رسد به چهار یا پنج صفحه در روز، ولی خودم را حسابی در این دفتر خالی می‌کنم. قبل از آنکه بچه‌ها از خواب بیدار شوند. ذهنم پر از دردهای ناگفته است که برای هیچ‌کس بازگو نکرده‌ام. 

  • یک من

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

چهارشنبه‌، ۵ مرداد ۱۴۰۱

الان یک عدد آدم با چشمان پف‌کرده هستم که از شب قبل تا الان نخوابیدم و دو مرتبه نشستم و وبلاگ نوشتم. درحالیکه هر دو مرتبه هم پاک شد. من هم حال ندارم دو مرتبه بنویسم. خوابم میاد و چشم‌هایم و سرم دیگر سنگین شده است. به همین‌سوی چراغ قسم. 

  • یک من

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

سه شنبه‌، ۴ مرداد ۱۴۰۱
یک. امروز رفتم دندانپزشکی. آن را جراحی کرد. گفت دندان عقلت رو باید زودتر می‌کشیدی همان هم به دندان بغلی خورده و دارد ریشه آن را هم خراب می‌کند. خلاصه هر دو رو برایم درست کرد. یه گاز استریل هم روش گذاشته و گفت بهم فقط محکم روش رو فشار بده. تف نکن هرگز. دشمنت همان تف کردن است. و مقداری دارو هم برایم نوشته که آنها را مصرف کنم. و البته باید نوشیدنی سرد فقط مصرف کنم. حالا بعدش فقط آمدم کمی خوابیدم و دارم روی گاز استریل رو محکم فشار میدم که خدای نکرده دردم نیاد. چون خیلی بهم سفارش کرد و گفت قبل از اینکه درد بگیره باید حواست بهش باشه. 
دو. یه خانومی رو دیدم که با بچه‌اش اومده بود دندونپزشکی. این خانومه معلوم بود خیلی مهربون و صبور بود که حتا بچه‌ی نوجوانش را تحمل کرد که با وجود اینکه کلی نق زد که زودتر پاشو بریم و نمی‌مونم و از این جور حرفا. ولی تحملش کرد. چند دقیقه بعد پدرش آمد که ظاهرا معلم هست و در شهر ما هم من و هم پدر شوهرم او را می‌شناختیم. بعدش هم خانوم به دکتر دندونپزشک سفارش کرد یه آهنگی در حین جراحی بزارن تا این دختر گوش کند. خلاصه کیف کردم که اینقدر پرستیژشان بالا بود. کمتر کسی از این کارها در حق دختر نوجوانشان می‌کنند.
سه. خوشم میاد که از گذشته‌ها کم کم دارم فاصله می‌گیرم و به من فعلی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم. آنقدر که دیگر یادی ازشان نکنم و بگذارم با همان سرعت از ذهنم محو شوند. گذشته‌ها فقط به درد همان گذشته‌ها می‌خورند. آدم باید ازشان چراغی بسازد برای آینده. گذشته‌ها را فقط باید ازشان درس گرفت. به هیچ درد دیگری نمی‌خورند. نباید آن را در ذهن پررنگ کرد. نباید از آن سد ساخت. طوری که عبور کردن از آن هم مشکل بشود.  
چهار. خیلی جدی‌تر از گذشته دارم به وبلاگ‌نویسی فکر می‌کنم. از بلاگ نوشتن خوشم میاد. تنها چیزی‌ست که می‌توانم خودم را بدون سانسور ارائه بدهم. وبلاگ‌نویسی یک مزیت بزرگ دارد و آن هم این است که آدم خودش را می‌تواند فارغ از چیزی که در جامعه هست خود را به شکل کاملا درست بروز دهد. نه دیگر خودسانسوری وجود دارد و نه چیزی دیگر.
  • یک من

از مصائب دوقلو بزرگ کردن (۱)

سه شنبه‌، ۴ مرداد ۱۴۰۱
همه خوابیده‌اند. دوست دارم چند خطی بنویسم و بعد آن را در وبلاگم منتشر کنم سپس با خیال راحت بخوابم. از صبح که از خواب برمی‌خیزم تا شب نمی‌دانم زمانم چطوری سپری می‌شود. در طی روز خیلی کم پیش می‌آید استراحت کنم. همیشه هم به خودم فحش میدهم آب و دونت کم بود دوقلو اوردنت برای چی بود. همه هم سن سالانم الان دارند برای خودشان عشق دنیا را می‌کنند. به سفرهای مختلف می‌روند. یا حداقل یک دانه بچه دارند و راحت به امور بچه می‌رسند. بهترین تفریحات و بهترین حال خوب را دارند. تو هنوز داری آه و ناله می‌کنی کمرم درد می‌کند. کف پایم درد می‌کند از بس صبح تا شب سرپایم و فلان. گرچه دوست ندارم و درست هم نیست آه و ناله‌هایم را هم بر همگان آشکار کنم ولی بدانید و آگاه باشید دوقلو بزرگ کردن از سخت‌ترین کارهاست. در این راه فقط باید صبور باشید و به نیروهای غیبی امیدوار! آگاه باشید خدا در همه حال با صابران است. 
  • یک من