شبی که دارم فکر میکنم و مینویسم و به اینجا ختم میشود
شب است و در میانِ تاریکیِ خانه دارم تایپ میکنم. دارم به این فکر میکنم چه چیز هیجانانگیزی در میانِ شب است که وادارم میکند از خوابِ نازم بزنم و بنویسم. فکر میکنم، فکر میکنم، و فکر میکنم. من از قدیمالایام نوشتن را دوست داشتهام.
از قدیمالایام دوست داشتم مداوما یکجا بنشینم و بنویسم. بنویسم از خودم که در همه شرایط میخواستهام بنویسم و نشد که بشود. اما اینبار گویا فرق میکند. این بار دارم به نوعی خود را مجبور میکنم بنشینم گوشهای و بنویسم. بنویسم که چقدر برای این دوقلوهام جان میدهم. چقدر زندگی در کنارشان شیرین است. چقدر زندگی را با بهانه و بیبهانه بیشترتر دوست میدارم. چقدر زندگی و معنای زندگی برایم متفاوتتر شده است. چقدر به زندگیمان معنا بخشیدهاند.
اینبار میخواهم از خودم بنویسم. از خودم و زندگیم. از این دو عزیز نازنین و هزاران چیز دیگر.
- ۹۹/۰۷/۲۱