کمی بعد از تولد دوقلوها
یک. این روزها حالم بهتره. مخصوصا کمی بعد از تولد دوقلوها. داشتم افسردگی بعد از زایمان میگرفتم. حوصله هیچکس را نداشتم. بعضی مواقع حوصله خودم را هم نداشتم. چه رسد به دیگران. دیگرانی که حس میکردم دیگر در زندگیم زیادیاند. حتی بعضی مواقع در دلم میگفتم کاش هیچوقت دوقلوها به دنیا نمیآمدند. دو دقیقه از این حرفها نمیگذشت که پشیمان میشدم و از خدا طلب بخشش میکردم و از خدا میخواستم من را ببخشد بابت اینکه این حرفها را در روح و جانم میپروراندم.
دو. جز دسته سخت جانان دستهبندی میشوم. نمیدانم برای این باید بخندم یا گریه کنم. سخت جان بودن نه به خودی خود خوب است و نه بد. میتوانم بگویم حتی بیشتر، سخت جان بودن به مراتب خیلی بهتر از ریقو بودن است. حال و حوصله ندارم بیشتر از این توضیح دهم.
سه. این روزها مدام درگیر قالب عوض کردن هستم. مدام قالب عوض میکنم. هیچ قالبی راضیم نمیکند. قالب فعلی را بارها و بارها عوض کردهام. ولی آن هم راضیم نمیکند. در این شکی نیست که یک کمالگرا هستم و هیچچیز راضیم نمیکند. میخواهم بگویم حتی این قالب هم باید عوض شود. ولی نه. کاش دیگر این قالب را عوض نکنم. خسته شدم از اینکه قالب را تندتند عوض میکنم. دست آخر هم، همان هم، من را راضی نمیکند.
چهار. دوباره دارم با دوقلوها بزرگ میشوم. این بزرگ شدن به گمانم از آن نوع بزرگ شدنها نیست که همراه رشد جسمی باشد. به گمانم این بزرگ شدن، رشد عقلی را در پی دارد. و شاید هم رشدی همه جانبه باشد.
- ۰۰/۰۳/۰۵