دیگر صبور نیستم
چهارشنبه، ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۱
این حجم از عصبانیت از کجا میآید؟ خدایا فقط از تو کمک میخواهم بتوانم این شاخ غول را بشکنم. تو گویی نمیتوانم آن را کنترل کنم. با این کارم ممکن است به عزیزترین آدمهای زندگیم آسیب برسانم. همین دیروز بود که آنقدر از دست مهرسا عصبانی شده بودم که نزدیک بود اتفاق فوق وحشتناکی برایش بیفتد. همیشه فکر میکردم در زندگی یک آدم صبور هستم و صبور باقی میمانم. گویی اشتباه میکردم. آدم فعلی از من یک آدم عصبانی ساخته. خدایا خودت کمکم کن با فرزندانم صبورتر از این حرفها باشم.
- ۰۱/۰۲/۱۴