در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

در حوالی من

یادداشت‌های یک عدد من

خدایا من را چه شده؟ لطفا مددی برسان

چهارشنبه‌، ۱۲ آذر ۱۳۹۹

مدت‌هاست حالم خوب نیست. مدت‌هاست که دیگه تحمل هیچی رو ندارم. با کوچک‌ترین حرف بهم می‌ریزم. منی که تصور می‌کردم خیلی صبورتر از این حرف‌ها باشم.  باز هم طاقت یک حرف کوچک را نداشتم.  طاقت نیاوردم و از کوره دررفتم. الان پشیمانم از کارم.  الان که دارم اینها را می‌نویسم پشیمانم. دلم می‌خواهد زمین دهن باز کند و من را درسته قورت دهد. حالم داره از خودم و زندگیم بهم می‌خورد. دیگر خودم را هم نمی‌شناسم.  دیگر آدم قبلی نیستم.  دیگر واقعا هیچ‌چیز مثل سابق نیست. حتا این گریه‌ها هم امانم نمی‌دهد.  دوست دارم تایپ کنم ولی نمی‌توانم.   

  • یک من

روزهای الکی خوش

دوشنبه‌، ۳ آذر ۱۳۹۹

روزهایی هم پیش می‌آید که درست مثل الان روزهای شادی نیستند ولی برای اینکه شادی را برای بچه‌هایم حفظ کنم، مجبورم خود را شاد نشان دهم. کاش این روزهای دل‌تنگی تمام شوند.

  • یک من

دمش گرم! باران را می‌گویم

يكشنبه‌، ۲ آذر ۱۳۹۹

باران می‌بارد. باران گویی آمده است حال ناخوش‌مان را کوک کند و برود. آمده است هرچه بدی و زشتی‌ و ناخوشی‌ست را با خودش بشورد و ببرد. عجب صدایی دارد این باران! 


  • یک من

بدترین روزهای زندگی

چهارشنبه‌، ۲۸ آبان ۱۳۹۹

عجب روزهایی هستند این روزها! این روزها، روزهای خوبی نیستند. نمی‌دانم چه‌ام شده. این روزها را دوست ندارم. مدام به همه می‌پرم و چند ساعت بعدش دوباره از همان آدم‌ها معذرت‌خواهی می‌کنم. نگران‌تر از قبل هستم. عصبی‌تر از قبل هستم. فکر می‌کنم بیشتر مشکلاتی که جهان و جهانیان درگیرش هستند، یک‌ سرش مربوط به آدم‌های دوروبرم باشد. باز خودم را از بقیه مردم سوا کرده‌ام و فکر می‌کنم هنوز جزء پاک‌ترین‌ها هستم. می‌دانم اشتباه می‌کنم. می‌دانم که می‌دانی آدمی هستم پر از اشتباه، پر از غلط غلوط. حالم خوب نیست. دارم باز هم چرت و پرت به هم می‌بافم. کاش این روزهای لعنتی زودتر تمام شوند. کاش دوباره روزهای خوب بازهم از راه برسند.

  • یک من

زیاد که باشی، زیادی میشی

يكشنبه‌، ۲۵ آبان ۱۳۹۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۶:۴۳
  • یک من

حرف‌های ما هنوز ناتمام...*

جمعه‌، ۲۳ آبان ۱۳۹۹

می‌خواهم بنویسم. سال‌هاست می‌خواهم بنویسم. از وقتی با دنیای وبلاگ و وبلاگ‌نویسی آشنا شده‌ام. از همان وقت‌ها که هیچ‌کسی را نمی‌یافتم تا برایش درد‌و‌دل کنم. از همان وقت‌ها که یک دختر مجرد بودم. از همان وقت‌ها که دختری سرشار از یاس و ناامید بودم. حالا اما یک زن بالغ سی و اندی ساله‌ای که صاحب یک دوقلو است و حس می‌کند آنقدر دیگر بالغ شده است که بخواهد برای خودش کسی شود و هنوز هم برایش تجربه‌های خیلی چیزها دیر نباشد. بخواهد وبلاگی داشته باشد که در آن هرچه که دوست دارد بنویسد. هرچند که دیگر یک دختر تینیجری پر از آمال و آرزو نباشد. 

می‌خواهم بنویسم که دیگر آن دختربچه کوچک نیستم که سرشار از رویا بود و در افکارش غرق بود. می‌خواهم بنویسم که دیگر شبیه آن وقت‌ها نیستم؛ دختری ساده و پر از حس مثبت. اکنون دختری و بالاخره زنی هستم که دیگر آدمی دیگر شده‌ام و دارم سعی می‌کنم یک سری از ویژگی‌های شخصیتی‌ام را تغییر بدهم. 

هرروز که می‌گذرد بعضی حس‌ها قوی‌تر از همیشه می‌شوند و منِ فعلی(منِ مادر) دارم تغییراتی را در رفتار و منش‌م ایجاد می‌کنم و سعی می‌کنم مادرِ قوی‌ای باشم.


* قیصر امین‌پور

  • یک من

این روزهای کرونایی

چهارشنبه‌، ۲۱ آبان ۱۳۹۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۷:۱۷
  • یک من

یکی از چالش‌های ‌ زندگی

يكشنبه‌، ۱۱ آبان ۱۳۹۹

هیچ‌چیز سخت‌تر از دوقلو داشتن نیست. آن هم زمانی که در مهارت‌های زیادی هنوز لنگ می‌زنی. هنوز اندر خم یک کوچه هستی. با اینحال هنوز لازم است مهارت‌های زیادی را یاد بگیری که بهت کمک کند. با این‌ وجود سخت‌ترین چالشی که در تمام عمرم تجربه کردم همین دوقلویی بود. با اینکه دوقلوها کلی انرژی از آدم می‌گیرند وقتی می‌بینی‌اشان که دارند بازی می‌کنند و آتیش می‌سوزانند تو هم از این همه شیطنت‌شان شاد می‌شوی. شاد می‌شوی و از اینکه بدنیا آمده‌اند صد هزار مرتبه خدا را شکر می‌گویی.

گفتم که دوقلو داشتن سخت‌ترین چالشی‌ست که خدا می‌خواهد صبرت را در این زمینه امتحان کند. برای همین است که خدا به ما دوقلو داد تا ببیند آیا می‌توانیم از پسش بر‌بیاییم یا نه. 

هرروز که می‌گذرد و دوقلوها بزرگ‌تر می‌شوند؛ چالش‌های بزرگ‌تری جلویمان قد علم می‌کنند. آن هم با این همه گرفتاری که در سراسر کشور موج می‌زند. 

بگذریم. فقط خواستم بگویم کاش همه‌ی زندگی را به عنوان یک چالش ببینیم. این چالش‌ها خیلی جاها آدم را قوی‌تر و جسورتر می‌کنند. چالش‌هایی که آدمی در زندگی باهاشان مواجه است پُر از درس است. درس‌هایی از زندگی.

  • یک من

روز اول چالش

جمعه‌، ۹ آبان ۱۳۹۹

تازگی‌ها با وبلاگی آشنا شده‌ام که واقعا دوست دارم در اسرع وقت مطالبش را بخوانم. مخصوصا از وقتی با این چالش در وبلاگش آشنا شده‌ام. بنابراین دلم می‌خواهد من هم به روش خودم این چالش را در وبلاگم اجرا بکنم. شاید بتوانم کمی مهارت‌های خود را در زمینه‌ی نویسندگی افزایش بدهم. باشد که رستگار شویم.

  • یک من

وبلاگ نوشتن در این روزهای کرونایی

سه شنبه‌، ۲۹ مهر ۱۳۹۹

خسته‌ام. اونقدر خوابم می‌آد که دیگر حتی حس و حال وبلاگ نوشتن را ندارم. دوقلوها دیگر خوابیده‌اند و من برای اینکه این خستگی را از تنم بیرون کنم نشسته‌ام و دارم وبلاگ می‌خوانم و وبلاگ می‌نویسم. کاش این روزها هم تمام شوند و وارد مرحله‌ی دیگری شوم. البته در این شک ندارم که این روزها هم خواهند گذشت. روزهایی که فقط دلم می‌خواهد بچه‌ها زودتر وزن بگیرند و بزرگ شوند. زودتر از آب و گِل دربیایند. زودتر رشد کنند و بالغ شوند. 

این وسط کرونا هم یک دردِ بی‌درمان است. آمده که بماند و انگار نمی‌خواهد برود و همین‌طور دارد برای خودش عرضِ اندام می‌کند و مردم بیشتری را با خودش همراه می‌کند. نباید گِله و شکایت بکنم. نباید بگویم چقدر از شرایط پیش‌آمده خسته‌ایم. آنقدر این خستگی در چهره‌مان نمایان است که همه با دیدن ما بلافاصله پِی می‌برند که چقدر خسته‌ایم. که چقدر داریم در این دورِ باطل فرسوده می‌شویم. 

  • یک من